فقر فلسفه و فلسفه فقر

مکاشفات لاینقطع یک روشنفکرنمای شرق زده!

فقر فلسفه و فلسفه فقر

مکاشفات لاینقطع یک روشنفکرنمای شرق زده!

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است


مقایسه ای ساده بین وضعیت کارگران ایران با سایر کشورهای توسعه یافته همواره می تواند ادعاهای کسانی که می خواهند از طریق تضعیف و ضایع کردن حقوق کارگران به اهداف خود برسند، باطل کنند. این ادعاها علیه منافع جامعه ی مزدبگیر بیشتر از سوی یک مثلث شوم یعنی: «1) اقتصاددانان و روشنفکران حامی سرمایه سالاری، 2) صاحبان سرمایه و بخصوص صاحبان سرمایه تجاری و مالی و همچنین دلالان و بازاریان رباخوار، 3) و همچنین دولت حامی منافع صاحبان سرمایه»، بیان می شود. مثلث شوم یاد شده شامل تمام کسانی است که قصد دارند با تضییع حقوق کارگران و زحمت کشان ارتزاق کنند. در اینجا قصد داریم دو ادعای دروغ این جماعت را بیان کرده و به آن ادعاها پاسخ دهیم و دروغ بودن آن را ثابت کنیم:

دروغ اول: " کارگران ایرانی کارآمد نیستند. یکی از دلایل ناکارآمدی نیروی کار در جهان این است که کارگران بیش از حد دارای امنیت شغلی هستند و اخراج کارگر و یا نیروی کار به این آسانی ممکن نیست و هزینه تعویض نیروی کار نیز بالاست. لذا یکی از مشکلات اقتصاد ایران، عدم انعطاف پذیری کارگران در مقابل تعدیل نیرو و تعویض نیرو است. لذا قانون کار ایران که تا حدی امکان اخراج نیروی کار را محدود کرده است، باید به نفع سرمایه دار تغییر کند تا کسب و کار رونق بگیرد. اگر کارگر بداند که در صورت عدم رضایت کارفرما فورا از کار اخراج می شود و با مشکل دچار می شود، کارایی و بهره وری بیشتری خواهد داشت و بیشتر دل به کار می دهد".

دروغ دوم: "کارگران ایرانی نباید نسبت به حداقل حقوق خود معترض باشند. اینکه در قانون کار حداقل دستمزد تعیین شده اشتباه است. میزان دستمزد باید در بازار کار تعیین شود. به این معنا که باید دست کارفرما برای تعیین دستمزد باز باشد. چون اگر کارفرما دچار مشکل شود و فشار مالی را تحمل کند، انگیزه برای تولید و سرمایه گذاری را از دست خواهد داد و این مسئله باعث می شود استخدام جدید و رشد اقتصادی نداشته باشیم. لذا دستمزد بالا یکی از مشکلات بازار کار و قانون کار ایران است".

ما مجبور هستیم که پاسخ این دو ادعای باطل را در ارتباط با هم و بصورت همزمان بدهیم. صاحبان سرمایه به نسبت میزان انباشت جمعیتِ بیکار جامعه، می توانند میزان دستمزدها را هم پایین آورند. هرچه توده ی عظیم بیکاران جامعه رشد یابد، صاحبان وسائل تولید می توانند به عبارتی خودمانی (بیشتر توی سر مال بکوبند) و کارگران را با ارائه ی این ذهنیت که: «هم اکنون صدها هزار دکتر و مهندس بیکار پشت درب هر بنگاه سرمایه داری برای استخدام ایستاده اند!» از اعتراض شان به میزان دستمزدها و نیز از اعتراض به عدم امنیت شغلی منصرف سازند. همه ی این ها به این پشتوانه رخ می دهد که بحث امنیت شغلی روزانه در اصلاحیه ها و تبصره های قانون کار بیش از پیش تضعیف می شود. برای یک سیستم سرمایه داری به هیچ وجه مهم نیست که جمعیت بیکار در موقعیت جمعیت عظیمی از توزیع کنندگان تراکت های تبلیغ دانشگاه پیام نور و موسسات زبان، دست فروشان مترو، دلالان بلیط های استادیوم ها و شرخرها و اوباشِ محلات حاشیه نشین در بیایند. مهم این است که وقتی به بهانه ی دروغین (ضرورت موقتی سازی قراردادهای کار به منظور بهره وری بیشتر!) سود صاحبان سرمایه حداکثر شود.

دو عنصر "موقتی سازی قراردادهای کار و از بین بردن امنیت شغلی" و "عدم سرمایه گذاری و حفظ جمعیت بیکار ذخیره" مکمل هم هستند. به این معنی که اگر همکاران کارگران به نا حق اخراج شوند و یا دستمزد خودشان و همکارانشان پرداخت نشود و یا دیر پرداخت شود، آنان نمی توانند در اعتراض به این مسئله دست به اعتصاب بزنند. چرا که آنقدر بیکار و جوان بیکار در جامعه وجود دارد که اغلب اعتصابات نمی توانند طولانی باشند و نمی توانند حداکثر اهداف کارگرانی که دست از کار می کشند را برآورده کنند. وجود جمعیت بالای بیکار آن روی سکه ی دروغ دوم است. به این معنا که وقتی کارفرما و متحدان آن از ناکارآمدی کارگر و کارمند ایرانی می گوید، فراموش می کند که یادآوری کند که خارج از ایران، همین کارگران و کارمندان ایرانی، جزو نیروهای زبده محسوب می شوند. کما اینکه فوتبالیست های ایرانی شاغل در باشگاه های خارجی نیز برای بیگانگان بهتر بازی می کنند. چرا که کارایی و بهره وری تا حد زیادی بیش از آنکه به خود فرد وابسته باشد، به محیط کار و شرایط کار نیز بستگی دارد. کارگران ژاپن در اقتصادی کار می کنند که حداکثر بهره وری را داراست. اما همان کارگران فرانسوی و ژاپنی از حداکثر امنیت شغلی برخوردارند و به هیچ عنوان کارفرما نمی تواند آن ها را به سادگی اخراج کند. به همین دلیل این ادعای کارفرمای ایرانی و متحدانش مبنی بر اینکه "امنیت شغلی و راحت بودن خیال کارگر از اخراج نشدن، آنان را تنبل کرده است" دروغ است. در بحث آموزش ندیده بودن نیروی کار نیز، باز هم مقصر دولت است و نه کارگران! وقتی دولت بجای آموزش صحیح و کاربردی و کمک به کارفرما برای تحقیق و توسعه و آموزش، اقدام به دایر کردن صدها دانشگاه بی کیفیت آزاد و پیام نور کرده است و هرسال با وجود کاهش جمعیت متقاضی دانشگاه، ظرفیت پذیرش آن ها را (برای کسب درآمد) افزایش می دهد، باید انتظار یک جمعیت آموزش ندیده در امور فنی را هم داشته باشد. از سوی دیگر این تنها کارفرمایان نیستند که برای کار و تولید نیاز به "انگیزه" دارند. کارگر و نیروی کار جوانی که هزاران مشکل شخصی، معیشتی و فرهنگی دارد و آنقدر در فشار مالی و روحی قرار دارد که در سن 35سالگی نیز نمی تواند تشکیل خانواده بدهد، طبیعتا نمی تواند خوب کار کند. لذا مقصر اول عدم بهره وری نه کارگران و حقوق آنان، که مستقیما ً دولت، روشنفکران دولتی – سرمایه سالار و همچنین «کارفرمایان طمع کار» هستند. قصور آنان در همه حوزه ها، از بی تدبیری اقتصادی، فساد مالی و اداری، بی کفایتی در امر آموزش و همچنین برنامه ریزی و سیاستگذاری و مشاوره های نادرست دیده می شود.

از سوی دیگر، وقتی بحث ضرورت از بین بردن حق تعیین حداقل دستمزد مطرح می شود، باید یادمان باشد که بر طبق آخرین تحقیقات صندوق بین المللی پول، اتفاقا افزایش دستمزد نیروی کار به افزایش رونق اقتصادی خواهد انجامید. چرا که بهبود وضع درآمدی نیروی کار، بازار مصرف محصولات خود کارفرمایان را افزایش می دهد. کارخانه مبل سازی که کارگران تولید الوار و تولید میخ و تولید مبل و روکش اطراف آن توانایی خرید یک دست مبل پس از 10سال کار را ندارند، قطعا در بلندمدت با مشکل مواجه شد. این در حالی است که بسیاری از ادعاهای کارفرمایان در ارتباط با بحث دیرکرد نقدینگی ناصحیح است. اگر دفاتر حسابرسی کارفرمایان باز باشد و قابل بررسی باشد (که این باید از حقوق طبیعی کارگران باشد) خواهند دید که بخشی از کارفرمایان در ایران، سرمایه ی خود را در امور تجاری پر ریسک و غیر مولد قرار دادند. امری که هیچ ربطی به کارگران ندارد و نیروی کار ایرانی نباید قربانی آن باشد. به همین سبب کارفرمایان باید نگران مدیریت خودشان و دولت متبوعشان باشند! چرا که تضمین حداقل دستمزد، در اغلب کشورهای جهان (بخصوص در کشورهای توسعه یافته) حقی طبیعی به حساب می آید. حتی کشورهایی فقیرتر از ایران مانند ونزوئلا و یا مکزیک نیز دارای قانون تضمین حداقل دستمزد هستند. لذا لازم است کارگران و افراد علاقه مند به سرنوشت جامعه قبل اینکه هر ادعایی را بپذیرند، دلایل و استدلال های مطرح شده از طرف مدعی را با عقل بسنجند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۶:۳۱
رضا اسدآبادی

«علل و آثار نابرابری درآمدی»! این عبارت، عنوان گزارش جدید صندوق بین المللی پول در ارتباط با نابرابری درآمدی است. در این پژوهش که هفته پیش منتشر شد، عنوان شده است که «نابرابری درآمدی» علاوه بر آثار اجتماعی آن، آثار اقتصادی منفی بر رشد اقتصادی و سرمایه گذاری دارد. این پژوهش که مستند به شواهد آماری محکم است، اثبات می کند که میزان افزایش درآمد لایه های مختلف درآمدی یک جامعه، سهم یکسانی در ایجاد افزایش رشد اقتصادی ندارد. به استناد این پژوهش، افزایش سهم درآمدی ۲۰درصد فقیر جمعیت یک کشور، طی یک دوره ۵ساله می تواند تا ۰.۳۸ درصد، نرخ رشد اقتصادی را افزایش دهد. این در حالی است که این میزان افزایش درآمد در ۲۰درصد ثروتمند جوامع بطور متوسط ۰.۰۸ درصد (کاهش) می دهد! بدین معنا می توان نتیجه گرفت که افزایش درآمد طبقات ثروتمند (بخوانید در شرایط ثبات درآمد سایر طبقات:”رشد شکاف درآمد حقیقی میان افراد جامعه”) به کاهش رشد اقتصادی و افزایش درآمد طبقات درآمدی ضعیف جامعه در بلندمدت موجب رشد اقتصادی خواهد شد.

این گزارش در حالی با چنین لحنی منتشر شده است که IMF (صندوق بین المللی پول) یکی از مشهورترین نهادهای اقتصادی و پولی جهان است که تا کنون (دقیقا خلاف جهت نتایج این پژوهش مفصل و مبسوط) برای کشورهای جهان نسخه پیچی کرده است. همه می دانند که در دهه های گذشته در چهارچوب سیاستهای پیشنهادی این نهاد در رابطه با ریاضت اقتصادی و تعدیل ساختاری -که اسم رمز اجرای سیاست های شوک تراپی میلتون فریدمن (اقتصاددان نئولیبرال) بود- ، برای رسیدن به چیزی خلاف محتوای این گزارش به کشورهای جهان سوم ارائه شد.

نظریه پردازان دست راستی و کارشناسان اقتصادی بازارپرست صندوق در چهارچوب نظری نئولیبرالی نسخه هایی ارائه دادند، که بطور مشخص با حذف امکانات و تسهیلات رفاهی و بی حقوق کردن و موقتی سازی فرصت های شغلی طبقات زحمتکش و کم درآمد، این شکاف تشدید کرد. توصیه هایی مانند دستکاری در نرخ ارز موجب افزایش هزینه خانوارهایی می شد که با سیاست اقتصادی درهای باز، مجبور بودند بخش عمده ای از سبد مصرفی خود را از میان کالاهای وارداتی گران تهیه کنند.

این درحالی بود که در تمامی نسخه های یادشده، کاهش سهم تامین اجتماعی و خدمات جزو برنامه های حذف سوبسیدها به حساب می آمد. امری که عملا به کاهش رفاه گروه های کم درآمد و قدرت خرید آنان می انجامید. همه ی این جنایات اقتصادی البته با این تئوری توجیه شد که: «طبقات درآمدی پایین جامعه بخش عمده ای از درآمد خود را مصرف می کنند. اما بخش های ثروتمندتر جامعه بجای مصرف بیشتر به فکر انباشت پس اندازهای خود و سرمایه گذاری هستند. لذا تمرکز درآمدها در دستان صاحبان سرمایه (برخلاف طبقات فرودست) موجب سرمایه گذاری جدید می شود و این سرمایه گذاری موجب ایجاد اشتغال بیشتر و درآمد بیشتر برای لایه های مزدبر جامعه می شود و موجب می شود که از “سر ریز” ثروت آنان، سایرین نیز (از جمله طبقات فرودست جامعه) بهره مند شوند. اما اگر درآمد صاحبان سرمایه و لایه های ثروتمند جامعه و طبقات بالادست کاهش یابد، انگیزه آنان برای سرمایه گذاری کاهش خواهد یافت».

این کل آن چیزی است که در دهه های گذشته کارشناسان ارشد همین صندوق با استناد به فروض اقتصادی نئوکلاسیکی تحت عنوان نظریه «فرو ریزش یا نشت به سوی فرودستان» یا (Trickle Down) در دهه ۱۹۷۰ فرموله کردند. با استناد به شواهد آماری متعدد در تمامی کشورهایی که سیاست های پیشنهادی صندوق بین المللی پول اجرا شده، می توان با قاطعیت گفت: مادام که این سیاست ها توسط دولت ها دنبال شده است، شکاف طبقاتی و ضریب جینی به مدد این نوع توجیهات (که امروز توسط کارشناسان IMF رد شده) افزایش یافته است. این در حالی است که در این گزارش افزایش ضریب جینی و شکاف درآمدی به عنوان یکی از شاخص های تهدید کننده رشد اقتصادی مطرح شده است. رد شدن کارایی ایده های دست راستی صندوق بین المللی پول و نهاد برادر آن “بانک جهانی” از سوی کارشناسان آنها البته مسئله ای جدید نیست. ژوزف استیگلیتز یکی از همین کارشناسان است که سال ها قبل بر نظرات قبلی دست راستی خود خط بطلانی همیشگی کشید.

اما به هر روی، در اینجا لازم است قبل از نتیجه گیری چند نکته ی حائز اهمیت باز شود:

۱: این درست است که مطالعات صورت گرفته در این پژوهش جدید به هیچ وجه تازه نیست. کارشناسان صندوق بین المللی پول که گویا تازه از خواب شیرین بیدار شدند، بنابر مقتضیات کنونی نظام سرمایه، به شکل گریز ناپذیری، نظر دیگری اتخاذ کردند و یا در حالتی خوشبینانه تر، دست کم این نهاد به کارشناسان دیگری مراجعه کرده است. چنین بحث های ساده ای در مورد اشتباه بودن ایده ی trickle down و نشت ثروت به سوی طبقات پایین تر از طرف صاحبان سرمایه، در این زمان ارزش علمی جدیدی ندارد. بلکه صرفا به اندازه ی یک “اعتراف” ارزش دارد. با اینکه پیش از این برخی از اقتصاددانان نهادگرا و توسعه گرا چنین مطالعاتی را با استناد به شواهد آماری انجام دادند، کسانی مانند کارل مارکس حدود یک و نیم قرن پیش در تحلیل خود نسبت به زیان بخش بودن این نوع مکانیزم توزیع درآمد (نشتی از بالا) برای تثبیت نظام بازار آزاد هشدار داده بودند. کارل مارکس حتی بدون مطالعات آماری، کاری که بعدها کینز و پیروان وی با ارائه مستندات آماری اثبات کردند را با انتزاع سیستم عملکردی نظام سرمایه اثبات کرده بود. او ثابت کرد که این ساخت اقتصادی با توجه به ذات خود قطعا با ایجاد “اضافه تولید” مواجه خواهد بود. چرا که تولید در نظام بازار آزاد برمبنای حداکثرسازی سود است و زمانی سود از ناحیه عرضه کالا و خدمات حداکثر می شود که “تقاضای کافی” برای آن وجود داشته باشد. لذا چون این سیستم همواره مشکلاتی در راستای مصرف این “اضافه تولید” دارد و دچار آنارشی و بی برنامگی است، بطور طبیعی ناکارآمد باقی خواهد ماند.

۲: جان مینارد کینز اقتصاددان اصلاح طلب و از منتقدین مکتب نئوکلاسیک که خود را با وجود نقد بنیادگرایی بازار به نظام سرمایه داری وفادار می دانست، ده ها سال پس از مرگ کارل مارکس، ثابت کرد: یکی از دلایل مهم وجود اضافه تولید در نظام سرمایه و ایجاد رکود اقتصادی در چرخه های تجاری یک اقتصاد مبتنی بر روابط سرمایه سالارانه، این است که نیروی کار (که پر جمعیت ترین و بی درآمدترین طبقه ی یک جامعه است) به اندازه “حداقل معیشت” دستمزد دریافت می کند. لذا بازار با انبوهی از کالاهای فاقد خریدار مواجه خواهد شد که فاقد “تقاضای موثر” هستند. بدین ترتیب کینز اعتبار جهان شمولی نظریات دست راستی را نشان داد. از دید وی رکود و کاهش رشد اقتصادی در شرایطی که تقاضا برای کالاهای تولید شده در سیستم وجود ندارد، امری بدیهی است. این در حالی است که در اقتصاد سرمایه داری اتفاقا بخش های کم درآمد جامعه به استناد نظرات اقتصاددانان مدافع همین نظام، معمولا «میل نهایی پس انداز» اندک و «میل نهایی مصرف» بالایی دارند و در نتیجه اساسا بحث از زاویه طرف تقاضا در چهارچوب نظریات نئوکلاسیکی رد می شود. نظریاتی که گویا خیال اصلاح خود را هرگز ندارند!

۳: در چهارچوب نظریات پیشروی دانش نوین توسعه و سایر تئوری های انتقادی اقتصاد سیاسی رادیکال، اساسا رشد اقتصادی تنها شاخص برتری یک اقتصاد نیست و اتفاقا عدم وجود “شکاف درآمدی” از شاخص های توسعه متوازن و همراه با عدالت اجتماعی محسوب می شود. اما در گزارش مذکور، با رویکردی مشابه پیروان دیرین و امروزین کینز، بیشتر به این علت برابری و توزیع عادلانه مورد نظر قرار گرفته است که رشد اقتصادی (افزایش رونق کسب و کار صاحبان سرمایه) محقق شود. این نگاه که همچنان سرمایه سالارانه است، موجب می شود تا از این مسئله اساسی غافل شویم که انگیزه نیروی کار خود محرکی مهم در بهبود شرایط یک اقتصاد پویا است. در اینجا اصالت باز هم با سرمایه و افزایش سود است و به همین دلیل پژوهش مذکور سعی می کند دولت ها و صاحبان سرمایه را راضی کند تا برای حفظ میزان نرخ سود و ایجاد رونق در کسب و کارشان و افزایش رشد اقتصادی، نسبت به سطحی از سود دریافتی خود صرفنظر کنند. این درحالی است که این صرف نظر کردن صاحب سرمایه از بخشی از سود، خود به کاهش انگیزه های اقتصادی و فرار سرمایه به بخش هایی مانند بخش های مالی خواهد انجامید. در اینجا تناقضات و تضادهای دیگری نیز ایجاد می شود که محل بحث ما نیست. اما به هر ترتیب، نگاه انسانی تر این است که به نیروی کار و حقوق نیروی کار فی نفسه به عنوان یک عنصر اجتماعی ذی حق نگاه شود.

عنصری که انگیزه ها و سطح رفاه وی مانند صاحب سرمایه، در تعیین میزان شکوفایی اقتصادی نقش بسزایی دارد. چنانچه وجود امنیت شغلی و بالا بودن دستمزدها، علاوه بر افزایش تقاضای موثر در جوامع توسعه یافته تر و متروپل، موجب کارایی بیشتر نیروی کار در آن کشورها شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۶:۲۶
رضا اسدآبادی